آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
در جنگلی که شکارچی ها در کمینند و دام گذاران پرسه میزنند
زنده باد ""قفس"" با تمام دلتنگیش ...
به فردا بگویید نیاید!
من هنوز دیروزم را
زندگی نکرده ام.....
همیشه سیرم ،
بخاطر حرفایی که میتونم بزنم و میخورمشون...
گناهی که پشیمانی بیاورد
بهتر از عبادتیست که غرور بیاورد...
ما به دنیا اومدیم ولی دنیا به ما نیومد...
آسمان امروز فریادزنان نشان داد که دیگر خسته شده است" خسته از سکوت...
عاشقانه چشمها رو بر ناممکن ها بست و
حرفای دل را در قالب اشک از گونه های خشکیده اش سرازیر کرد.
با خروش سیل اشک، سکوت شکست" دیگر صدای هق هقش ایستادن نمی داند.
ضربه های دلگیر قطره ها بر شیشه ی منزل دل ، خاموشی از دل تاریک میگیرید.
بیچاره...
در درون سوخته اش چه سخنها که نداشته و ما غافل از این همه درد.
دردهایش به وسعت خودش بزرگ بوده و از دیده ها پنهان...
ولی بنازم که" چه صمیمانه درد دل خالی کرد.
دریای خیال چه بزرگ است و بی انتها.....
همه سوار بر کشتی دل می رویم.
ناخدای این کشتی دل ، گمنامی بنام عشقست که هیچ علمی بر بیراهه های دریای خیال ندارد .
تنها ما را با استقامتی یکنواخت به جلو می برد حتی در بدترین شرایط جوی.....
انگار این راه را پایانی نیست.خشکیها ، تمام سرابند و بسیار دور .
اما ندایی مدام بر دلها میخواند که:
بایستی رفت و بی وقفه رفت تا.....
اسکله ی بیداری
هوای رفتن از سر نرفت...........
باید رفت. زیرا که بنای ما بر رفتن است و رفتنی هستیم همه
بازمانده ها میمانند" از زندگی، از حیات.
نمیتوان نرفت" سوار بر دوش زمان باید رفت.باید پیشی گرفت حتی...
از بیراهه ها ، از پیچ و خم زمان ، از تاریکی غمناک روزها
تا به آن سوی پرده پرید باید......
و امیدوار و پرشور به چکیده ی زندگی ، به آنچه معنای آفرینش هست
یعنی عشق " رسید
بیتابیم همه ، بی تاب از گذر زمان و تب زندگی .....
لحظه ها پر است از افسوسهای گذشته و اضطراب آینده ،
خیالها تمام پریشانند و آدمها خسته و بی تاب.
ترس آن می رود که تاب عاشقی هم از جان برود .
چشمها دیگر تاب گفتن دوستت دارم را ندارند .
بهار دل پاییزی دارد و دلها هوای پاییزی .....
کجا می رود این دنیا چنین............؟ نمی دانم
عاشقیم برای ساختن و زیستن ولی همواره می شکنیم شیشه ی عمر هم را با بی رحمی تمام...
نمی دانم که چرا در اوج لطافت روحمان شیفته ی شکستنیم...
می شکنیم سکوت و آرامش حکمت آمیز دنیا را و تا شکستن بعد انسانی خویش پیش می رویم
در حیرتم از این شکستنها!!!
در حیرتم از اینکه" آفریده ها و خلقت خداوند حکیم، از برای شکستن باشد و بس....
یک دست پاییزی هست ، که آخرین برگ پاییزی را با آنهمه تحملش
می چیند و می بردش با خود تا...زیر پای رهگذران ...
و آنجاست که می شکند و خرد می شود و ناله اش تا گوشها می رسد که چرا چنین ...
ولی چه خوبکه بغضها هم میشکنند.
مثل برگ سرگردان همراه با بادی که از بیراهه ها قصد ناکجا دارد ،
دل سپردم به این باد؛ هر چه بادا باد
انسانها چون استوانه های توخالی در کوچه های مه آلود
زندگی پیش میروند غافل از غیرمنتظره ها"
نور بالا و چراغ احتیاطی در کار نیست ولی برنامه بر این است که فقط باید رفت...
کاش می شد فهمید ....که تا کجا چنین شتابان !
بیایید از خدا بخواهیم
قبل از اینکه بمیریم زنده مان کند...
کاش مبنای برتری "ویژگیهای اکتسابی بود نه انتسابی...
افسوس که"
اکثریتیم که اکثرا نداریم...
خدایا تا به کی؟؟
به پنجره از آمدن ها بگویم ولی همچنان
من "روسیاه و شیشه ها تر " از انتظار...
خدایا چنان کن که اگر درد بودیم ، کوه هم باشیم
تا با کوچک نسیمی از غم ،از هم نپاشیم بلکه بایستیم و بمانیم و
بر فراز کوه درد "دورها را نظاره گر باشیم در امید و انتظار دمیدن سپیده دمی از شادی...
بیایید"""
به کفاره ی یک حادثه از جنس نگاه ننالیم...
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جلگه حیات و آدرس siyamak62.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
RSS